علی اکبر خانجانی

آثار استاد علی اکبر خانجانی

درد تنهایی:


شاید در هیچ برهه‌ای از تاریخ مانند این دوران، بشر این‌چنین احساس تنهایی نکرده است و گویی تن، همان زندانی است که ما را در خود محبوس ساخته است. هیچ‌کس ما را درک نمی‌کند و حتی هنگامی که می‌خواهیم برای دیگری درد دل کنیم، تنها باید شنونده‌ی نصیحت‌های وی باشیم. اما همه‌ی ما از نصیحت خسته شده‌ایم. از هنگامی که به دنیا آمدیم ما را نصیحت کردند و به ما گفتند خوب باشید، راستگو باشید، باگذشت باشید، بخشنده باشید و… . و ما هرچه در اطراف خود گشتیم تا انسانی مهربان، باگذشت، راستگو و… را به‌عنوان الگو بیابیم، نیافتیم. به ما گفتند پیامبران خدا چنین بوده‌اند؛ اما 1400 سال است که دیگر پیامبری ظهور نکرده است و اگر هم چنین بوده است ما را چه‌کار‌؟
در تمام عمرمان در جستجوی انسانی بودیم که بتوانیم به او اعتماد کنیم؛ کسی که ما را با تمام زشتی‌هایمان دوست داشته باشد و به چشم حقارت به ما ننگرد. دوستان زیادی پیدا کردیم اما هیچ‌کدام به ما وفا نکردند، همان‌طور که ما نیز به آنها وفا نکردیم. دوست نداشتیم دیگران به چشم حقارت و اهانت به ما بنگرند، پس مجبور بودیم تمامی ضعف‌ها، شکست‌ها و یأس‌های خود را در درونمان پنهان کنیم و هنگامی که به دیگران می‌رسیم نمایشی از لبخند و خوشبختی برپا کنیم. و آنقدر در اثبات خوشبختی و شادیمان به دیگران نقش بازی کردیم که خودمان نیز فراموش کردیم که درد واقعی‌مان چیست و تنها چیزی که از خودمان به یادمان ماند، این بود که آرامش نداریم. و به همین دلیل مجبور شدیم دست به دامان مردم شویم و علت بی‌قراری‌مان را از آنان بپرسیم. می‌دانید آنان به ما چه گفتند؟
گفتند تمام درد شما از بی‌پولی است، اگر پولدار شوید آرامش می‌یابید. ما نیز حرف آنان را پذیرفتیم و برای پول‌دار شدن دست به هر کاری زدیم. و سپس خانه خریدیم، ماشین خریدیم و لوازم لوکس برای خانه‌مان تهیه کردیم. چند صباحی جمع‌آوری پول، ما را به خود مشغول داشت اما دیری نگذشت که دریافتیم که پول نیز نتوانسته تنهایی‌مان را از میان ببرد و ما همچنان در درون خود غریب و بی‌کسیم. چرا؟
برای اینکه همان ابتدا پاسخ را داده باشیم باید بگوییم که تنهایی بشر امروز، هیچ علاجی ندارد و شاید بتوان گفت که تنها راه علاج آن، پذیرش آن می‌باشد. تنهایی بشر امروز نشأت‌گرفته از دورانی است که در آن زندگی می‌کند. دورانی که آخرالزمان نامیده می‌شود. همان‌طور که در قرآن می‌خوانیم: «قیامت آن‌گاه است که هرکسی تک و تنها می‌شود و هیچ‌کس را یارای کمکی به دیگران نیست و جز خدا یاوری نمی‌یابد».
تجربه‌ی تاریخی نشان داده است که بشر تا زمانی که مجبور نشود، رو به خدا نمی‌کند. و اکنون همان دورانی است که بشر مجبور است برای رسیدن به آرامش، به خداوند روی کند؛ زیرا دیگر هیچ‌چیز به او آرامش نمی‌دهد. اگر کمی به اعمال روزمره‌ی خود دقیق شویم، درخواهیم یافت که بسیاری از اعمالی که هر روزه آن را تکرار می‌کنیم تنها برای این است که نمی‌خواهیم تنهایی‌مان را بپذیریم و به همه‌چیز پناه می‌بریم به جز خداوند. ساعتی در خیابان‌ها ول می‌گردیم و پسربازی و یا دختربازی می‌کنیم و یا به خود القا می‌کنیم که عاشق شده‌ایم، ساعتی پای کامپیوتر می‌نشینیم و چت می‌کنیم و یا به موبایلمان ور می‌رویم، به میهمانی‌های کسل‌‌کننده و یا دوره‌گردی‌های مضحک می‌رویم و با کسانی که از آنها خوشمان نمی‌آید رابطه برقرار می‌کنیم و… .
تمام اینها برای این است که تنهایی‌مان را نابود سازیم اما هیچ موفقیتی حاصل نمی‌شود و باز تنهایی چون باری سنگین بر روحمان فرود می‌آید. و در انجام همین تلاش‌های مذبوحانه برای فرار از تنهایی است که مبتلا به بسیاری از گناهان می‌شویم بدون اینکه واقعاً اراده به انجام آن داشته باشیم. آری، دیگر هیچ‌کس نیست که ما را درک کند و همه‌ی ما، در درون خود محبوس شده‌ایم.
اما تمام احساس تنهایی‌مان به این دلیل است که فراموش کرده‌ایم که در درونمان یکی وجود دارد که از همان بدو تولد در انتظار ما است. اگر همیشه او را فراموش می‌کنیم به این دلیل است که او از خود جز نامی باقی نگذاشته است. او از همان زمانی که جهان هستی را خلق کرد در انتظارمان بود که شاید روزی به او روی کنیم و تنها او را دوست داشته باشیم و تنها از او یاری بخواهیم؛ زیرا تنها او بود که ما را دوست داشت و به همین دلیل خلقمان کرد. همیشه نگاهش را در درونمان احساس می‌کردیم اما هیچ‌گاه نخواستیم به نگاه منتظر او پاسخ دهیم. او همیشه و در همه‌حال با ما بود اما آنچنان صداهای بیرون، بلند بود که هیچ‌گاه صدای خاموش او را نشنیدیم. به همه‌ لبخند زدیم و چاپلوسیِ همه‌ را کردیم و فقط به او لبخند نزدیم. همه‌ ما را تنها گذاشتند، همه‌ به ما خیانت کردند، همه‌ به چشم ابزار به ما نگاه کردند و تنها او بود که ما را تنها نگذاشت و به ما خیانت نکرد. پس بیایید تنهایی‌مان را در دنیا با تمام تلخی‌اش بپذیریم و دست از تلاش‌های مذبوحانه برای اثبات شادمانی و خوشبختی‌مان برداریم و در این شب‌های قدر با خودمان خلوت کنیم و برای ساعتی تلویزیون را خاموش کنیم، موبایلمان را خاموش کنیم، با کسی چت نکنیم و به خیابان نرویم، چیزی نخوریم و و… و تمامی آدم‌هایی را که وارد خود ساخته‌ایم تحت هر عنوانی (دوست، همسر و فرزند و معشوق، همکار و…) از خود بیرون کنیم و از همه‌ مهم‌تر به پول فکر نکنیم. که اگر توانستیم چنین کنیم آنگاه او را در درونمان خواهیم یافت و با یافتن او دیگر هیچ‌گاه تنها نخواهیم بود.
بگذارید همه‌ بفهمند که چقدر تنها و محزونیم و بگذارید که همه‌ بفهمند که آدم خوشبختی نیستیم و اصلاً بگذارید همه‌ بفهمند که چقدر جاهل و احمق و دیوانه‌ایم و… . دیگر هیچ چیز اهمیتی ندارد، زیرا اکنون او را که تنها کس بی‌کسان است در خود یافته‌ایم.
منبع:کتاب دائره المعارف عرفانی جلد چهارم اثر استاد علی اکبر خانجانی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *