خلقت جهان، چیزی جز جمالیشدن کمال خدا نیست در بینهایت صورت و درجه. و اگر انسان یک حیوان عاشق و جمالپرست است بدان معنا است که ذاتاً حضور خدا را در موجودات درک میکند. لذا آدمی عاشق بر چیزی نمیشود مگر اینکه عاشق بر خدا است و این است که سرنوشت هر انسانی در عشق رقم میخورد و عشق به مثابه الهیترین واکنش بشر نسبت به جهان است. ولی عشق، عرصهی تراژدی انسان نیز هست؛ زیرا از مخلوقی (معشوقی) انتظار خالق را دارد و این انتظاری عبث مینماید.
فقط عشق به یک انسان دیگر عشقی واقعی است و مابقی هوس و حرص است؛ زیرا آدمی از صورت خدا صورت پذیرفته است. ولی تضادی که در عشق به جمال معشوق وجود دارد، حاصل فقدان کمال الهی در معشوق است و لذا معشوق نمیتواند حق عشق را درک و تصدیق کند و تراژدی اینجا است. درست است که صورت معشوق بهمثابه کمال صورت خدا نیست ولی همانقدر که هست باید حاصل همانقدر راز کمال خدا هم باشد، ولی گویی که نیست و بلکه هرچه عشق عاشق به جمال معشوق شدیدتر باشد سیرت معشوق دچار ظهور و بروز منفیتر میشود و این تناقض، عرصهی بروز ناکامی و خیانت و جنون در عشق است؛ زیرا عاشق بهناگاه درمییابد که مجذوب موجودی دیوسیرت و دشمن خود شده است. واقعیت این است که معشوق درنهایت، عشقِ عاشق را انکار و عداوت میکند؛ یعنی عشق او به جمال خویش را. و بدینگونه است که درنهایت، زشتترین صورت از اعماق جمال معشوق آشکار میشود و چون گرگی خونخوار به عاشق حملهور میگردد.
عشق جمالی در آن واحد برحقترین و ناحقترین واقعه در کارگاه خقلت است و در طول تاریخ بشر انگشتشماری معشوق بودهاند که کمالشان در حد جمالشان بوده و لایق عشق بودهاند و آن برخی مردان و زنان مخلص بودهاند که تحت عنوان انبیا و اولیا مشهورند که کمال این یگانگیِ عشقِ سیرت و صورت هم در اسلام رخ نموده و اسلام را مذهب جمالپرستی نموده است. و لذا فقط در اسلام است که بر جمال پیامبرش صلوات فرستاده میشود و این صلوات بهمثابه کمال عبودیت است.
در حقیقت خداوند عشق را به بنیآدم میچشاند و سپس میگوید: اگر میخواهی بهراستی لایق عشق باشی پس به اخلاق و کمال من مسلح و خلق شو! در واقع خداوند از صورت خود به انسان بخشیده و سپس به او امر میکند که به یاری روحش، سیرت خود را به دست خودش بیافریند و این همان امر رشد و هویت و کمال بشر است. در واقع عشق جمالی فقط و فقط باید برانگیزانندهی عشق به کمال باشد و جز این پیام و مقصودی ندارد. بنابراین شکست بشر در عشق جمالی باید سرآغاز تلاش او و عشق او به کمال و تعالی معنوی و طهارت و زیباسازی نفس باشد. چون سیرت بشر، ناپاک و زشت و خام است، عشق جمالی هم محکوم به ناکامی و تراژدی است.
بنابراین حقِ عشق جمالی چیزی جز بیداری وجدان و حرکت بهسوی اخلاقالله نیست و در غیر این صورت حقِ عشق ضایع شده است.
منبع:دایره المعارف عرفانی جلد6،صفحه 139اثراستاد علی اکبر خانجانی