۹_فلسفه اومانیزم (مکتب اصالت انسان) یک تفسیر هرمنوتیکی

در هیچ فرهنگ و تمدنی همچون غرب مدرن ارزشها و مفاهیم تا این حد واژگونه و معکوس عمل نکرده اند.
هر چیزی درست ضد معنای آن چیز جلوه میکند و به فعل در می آید، هر معنا و مکتب و شعار فلسفی و علمی و اجتماعی و سیاسی و هنری و … درباره برخی از این پدیده های واژگون سالار غربی تاکنون اجمالاً بحث کرده و ماهیت این واژگونی را نشان داده ایم مثل آزادی، دموکراسی، فلسفه، سوسیالیزم و غیره.
اینک اندکی به مکتب اومانیزم که بستر و گل سرسبد همه اندیشه ها و فلسفه ها مدرن غرب است می پردازیم.
دیالکتیک که اساس اندیشه خلاق یونان باستان است به معنای واژگون سالاری مفاهیم نیست زیرا این مالیخولیاست بلکه آن گونه که لااقل بانیان نخستین آن همچون پارمنیدز، جورجياس، زنون و سقراط و هراکلیت و افلاطون تعریف کرده اند به معنای درک واژگون سالاری مفاهیم در ذهن بشر جاهل است به قصد برگردانیدن آن بر قاعده حقیقی اش .
ولی آنچه که در تمدن غرب رخ نموده است حقانیت این واژگون سالاری می باشد و عینیت یافتن آن از این منظر تمدن غرب یک تمدن واقعاً دیالکتیکی به معنای قداست تضاد است.
یعنی این تمدن مطلقاً از حکیمان و کاشفان دیالکتیک کمترین درسی نگرفته و اتفاقاً بعکس این حکمت عمل کرده است.
گویی که هر تمدنی قرار است که درست به عکس حکمت ازلی بانیانش عمل کند و با این نعل وارونه به مالیخولیا رسیده و واژگون شود تا آنگاه با این نابودی اش به تصدیق حکمت بانیانش برسد.
چنین معضله ای درباره سایر تمدنها نیز کمابیش در تاریخ درک می شود.
و اگر عمدتاً به پدیده های تمدن غرب می پردازیم بدان دلیل است که تمدنی حاکم بر کل جهان گردیده است و علاوه براین تا این حد از واژگون سالاری ارزشها و مفاهیم هرگز در کل تاریخ گزارش نشده است
گویی که آخرالزمان تاریخ بشری قرار بوده است که به واسطه تمدن غرب رخ نماید چرا که بنابر روایات دینی ، تمدن آخرالزمانی یک تمدن کاملاً واژگون سالار به لحاظ ارزشهاست
که اساسی ترین جنبه این وارونگی مربوط به اصل این تمدن است که انسان می باشد که در دو صورت آدم و حوا موجودیت دارد،

و لذا این اساس دوگانه واژگون شده و بر جای یکدیگر قرار میگیرد یعنی زن ، مرد می شود و مرد هم زن بنابراین اومانیزم به معنای مکتب اصالت انسان هم بایستی بر همین وارونگی رخ نموده تا همه ارزشهای دیگر هم وارونه گردد.

اصالت انسان به لحاظ تعریف لغوی به معنای -انسان محوری در همه امور است که در حد کمال فلسفی اش این انسان محوری در کل کائنات است
یعنی هر معنا و تلاش و نتیجه ای بایستی در خدمت انسان باشد.
این معنا ذاتاً معنایی دینی و خاصه اسلامی و مخصوصاً شیعی است که در عرفان علوی تبیین شده است تا جاییکه انسان را جهان کوچک ( به لحاظ فیزیکی ) می داند و جهان هستی را هم انسان بزرگ می نامد .
این کاملترین و محسوس ترین تعریف مکتب اصالت انسان است که ریشه در عرفان مذاهب دارد و تا اعماق متون اوپانیشاد که به حدود دو هزار سال قبل از میلاد مسیح بر می گردد ، حضور دارد که « ای انسان تو خود جهانی» در فرهنگ اسلامی که علناً انسان جانشین خدا در جهان هستی است.
و این بیان واضحی از انسان – سالاری جهانی میباشد که خداوند کل کائنات را فقط برای انسان آفریده و مسخّر وجود او نموده است (قرآن).
ولی این تمدن مدرن غرب که تحت عنوان و فلسفه اومانیزم رخ نموده است اتفاقاً تمدنی است که در آن بی ارزش ترین موضوعات خود وجود انسان است و بلکه انسان یک خادم مطلق در خدمت جمادی ترین و ثقیل ترین بخش جهان یعنی صنعت و مصنوعات است و به پای بقا و رشد آن قربانی میشود.
در فرهنگ اكسفورد « Hue » به معنای قیل و قال و عربده و سرو صدا و غوغای بگیر و ببند است.
این پیشوند که بر MAN به معنای انسان آمده تبدیل به هومانیزم (اومانیزم شده است که بیان واقعی این مکتب است مکتب عربده سالاری و بگیر و ببند انسان این همان معنای کامل امپریالیزم است که غایت هومانیزم میباشد

پس اومانیزم به لحاظ لغت هم به معنای مکتب اصالت انسان عربده کش و بگیر و ببند است که معنای جعلی و تبلیغاتی و به اصطلاح فلسفی آنرا لو می دهد

پس می بینیم که این مکتب اومانیزم ضد اومانیزم است در قلمرو ادعا و تعریف . ولی در قلمرو سرّ واژه همان است که باید باشد یعنی مکتب اصالت عربده و بگیر و ببند، غوغا سالاری !

منبع :کتاب دائره المارف عرفانی جلدسوم اثر استاد خانجانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *